یاد سئوالهای بزرگ خودم افتادم... خیلی بزرگ... به بزرگی حکمت خدا... اما نمیدونم میتونم جوابشون رو بفهمم یا نه...
میگن هدایت به اون بستگی داره... من خیلی چیزا رو نمیفهمم... هدایت رو... حکمت رو... کسی که گمشده کجا باید بره تا راه رو پیدا کنه؟! تو این دورانی که راهنماها هم گمراهان...
حس گمشدگی همهی ذهنم رو پر کرده...
(ببخشید بیربط حرف زدم... از درخواست کمک گفتی و از علامت سئوالهای ذهنت٬ یاد ذهن آشفتهی خودم افتادم و سئوالهاش...)
من حکمتشرو نمیفهمم! عدالتشرو! محبتشرو! بخشندگیشرو و...
هیچیرو نمیفهمم!
یکیرو میخوام بهم بگه! آره یه راهنمای گمراه نشده!!
خواهش میکنم، اتفاقا منظور منم همینا بود...
المیرا جان کامنتدونی که هنوز بستهاس! منظورت از پایان که پست ِ آخر نیست؟!
من بعد از بیست وخُردهای سال زندگی شمار دوستام به انگشتای دست هم نمیرسه! شاید مهمترین دلیلاش جداییهایی که از دست من خارج ِ! اجباری اما ناخوشایندِ...
نه... منظورم آخرین پست نبود٬ منظورم پایان یه رابطهست... چیزی که خیلی تجربهاش میکنیم...
یه جداییهایی هست که شرایط پیش میاره... یه جداییهایی هم هست که یکی از دو طرف برای جدایی تصمیم میگیرن... (حالا یا به دلیل همون شرایط یا به دلایل دیگه...) یه جداییهایی نگفته به عمل درمیاد و آروم آروم به بهونهی زندگی و گرفتاری تمومش میکنن... . . . الان که دارم فکر میکنم میبینم چقدر انواع و اقسام داره!! من فقط یه مورد خاص از نوعی که یکی از طرفین نمیخواد ادامه بده رو گفتم... منظورم از نوع خاص این ِ که یه چیزی تو خود رابطه باعث تصمیم به این جدایی شده٬ نه اجبارهای بیرونی...
اما قضیه خیلی پیچیدهست! اگه میخواستیم راجع به انواع و اقسامش حرف بزنیم کلی طولانی میشد!
حالا تو بگو بیشتر کدومش دوستهات رو ازت گرفته؟
مسلمه که ناخوشایند ِ... ما آدما دلمون رو که ول کنیم مدام در حال دل بستن ِ!! .)
میفهمم چی میگی... سخت ِ... اما چاره چیست؟!
آهان... خدارو شکر
درستِ... آره خب پایان روابطانه دوستانه انواع مختلفی داره...
برای من بیشتر اجبارهای بیرونی بوده!چون من از اون دسته آدمها هستم که خیلی با احتیاط دوست انتخاب میکنم! از همه نظر هم در شروع و هم در ادامهی رابطههام محتاطانه عمل میکنم!
امان از این دل!! البته من سخت دل میبندم! و سخت دل میکَنم! شاید اون احتیاط هم از همین ناشی میشه!
سلام
سکوت...نمی دونم چی تو این سکوت نهفته است...
سلام
نمیدونم یه سری میگن از رو حکمت! یا عدالت! و...
یاد سئوالهای بزرگ خودم افتادم... خیلی بزرگ... به بزرگی حکمت خدا... اما نمیدونم میتونم جوابشون رو بفهمم یا نه...
میگن هدایت به اون بستگی داره...
من خیلی چیزا رو نمیفهمم... هدایت رو... حکمت رو...
کسی که گمشده کجا باید بره تا راه رو پیدا کنه؟!
تو این دورانی که راهنماها هم گمراهان...
حس گمشدگی همهی ذهنم رو پر کرده...
(ببخشید بیربط حرف زدم... از درخواست کمک گفتی و از علامت سئوالهای ذهنت٬ یاد ذهن آشفتهی خودم افتادم و سئوالهاش...)
من حکمتشرو نمیفهمم! عدالتشرو! محبتشرو! بخشندگیشرو و...
هیچیرو نمیفهمم!
یکیرو میخوام بهم بگه! آره یه راهنمای گمراه نشده!!
خواهش میکنم، اتفاقا منظور منم همینا بود...
المیرا جان کامنتدونی که هنوز بستهاس! منظورت از پایان که پست ِ آخر نیست؟!
من بعد از بیست وخُردهای سال زندگی شمار دوستام به انگشتای دست هم نمیرسه! شاید مهمترین دلیلاش جداییهایی که از دست من خارج ِ! اجباری اما ناخوشایندِ...
سلام
خوشحال میشم که منت نهاده و با قدوم مبارک و سبزتون روشنائی بخش کلبه محقر و تاریکم باشید
موفق باشید
سلام
جواب ِ جواب: (!)
نه... منظورم آخرین پست نبود٬ منظورم پایان یه رابطهست... چیزی که خیلی تجربهاش میکنیم...
یه جداییهایی هست که شرایط پیش میاره... یه جداییهایی هم هست که یکی از دو طرف برای جدایی تصمیم میگیرن... (حالا یا به دلیل همون شرایط یا به دلایل دیگه...)
یه جداییهایی نگفته به عمل درمیاد و آروم آروم به بهونهی زندگی و گرفتاری تمومش میکنن...
. . .
الان که دارم فکر میکنم میبینم چقدر انواع و اقسام داره!!
من فقط یه مورد خاص از نوعی که یکی از طرفین نمیخواد ادامه بده رو گفتم... منظورم از نوع خاص این ِ که یه چیزی تو خود رابطه باعث تصمیم به این جدایی شده٬ نه اجبارهای بیرونی...
اما قضیه خیلی پیچیدهست! اگه میخواستیم راجع به انواع و اقسامش حرف بزنیم کلی طولانی میشد!
حالا تو بگو بیشتر کدومش دوستهات رو ازت گرفته؟
مسلمه که ناخوشایند ِ... ما آدما دلمون رو که ول کنیم مدام در حال دل بستن ِ!!
.)
میفهمم چی میگی... سخت ِ... اما چاره چیست؟!
آهان... خدارو شکر
درستِ... آره خب پایان روابطانه دوستانه انواع مختلفی داره...
برای من بیشتر اجبارهای بیرونی بوده!چون من از اون دسته آدمها هستم که خیلی با احتیاط دوست انتخاب میکنم! از همه نظر هم در شروع و هم در ادامهی رابطههام محتاطانه عمل میکنم!
امان از این دل!! البته من سخت دل میبندم! و سخت دل میکَنم! شاید اون احتیاط هم از همین ناشی میشه!
تحمل!
ایشالا جواب سئوالهامون رو پیدا میکنیم...
ایشالا پیدا میشیم...
من هنوز امیدوارم... این امید تنها چیزی ِ که بین تمام آرزوها و امیدهام برام بافی مونده...
ایشالا...
ایشالا
منم با همین امید زندهام...
دلتنگتان شدیم... چیزی بگویید بانوی یاغی...
چشم:)