ای سپیدترین شکوفهی درخت گیلاس، و ای بهترین ترانه بر لب رود، تو وسیعترین اقیانوسی هستی که روزگار تا به حال به خود دیده، چون سینهات جایگاه هفت آسمان درد است، ای محکمترین تکیهگاهم دوستت دارم ...
مادر ِ عزیزم امروز بعد از دو سال بی تفاوتی که خود نمیدانم از کجا آغاز شد و مرا از تو تا این حد دور کرد! دوباره فهمیدم که تو بزرگترین هدیهی خدایی... برای بودنت خدا را هزاران مرتبه شاکرم!!
پانوشت: المیرای عزیزم ممنونم از دعوتت خانومی...
گاهی که به یاد این بیت میافتم و زیر لب زمزمهاش میکنم دلم میگیره... شایدم چون به یاد موضوع میافتم و دلم میگیره این بیت رو زمزمه میکنم:
خوشبخت آنکه مادر دانا به روز و شب
چونان فرشته بر سر او سایه گستر است
هیچ وقت نتونستم عاشقانه مادرم رو دوست داشته باشم... و پدرم رو...
اما نعمت بزرگی ِ که آدم مادر و پدرش رو عاشقانه دوست داشته باشه... نعمت بزرگی ِ...
دل منم با دیدن کامنتت خیلی گرفت... خیلی زیاد
من فکر میکردم توام مثل من فقط رابطهات با پدرت...
نعمت بزرگی ِ...
ج پ.ن:
طبیعی ِ... هنوز زیاد ننوشتی... و واژههای خاص هم نداشته... اکثر بازدید کنندههای لینک داده شده از موتور جستجوها به وبلاگ من هم به خاطر اون پستهای خودگشودگی بوده...
جالب ِ بدونی خودم که دنبال مطالب خودگشودگی توی اینترنت میگشتم (اردیبهشت ماه) تقریبا چیزی پیدا نکردم!!
تا اینکه از استادم خواستم منبع معرفی کنه که کتاب ارتباطات انسانی رو معرفی کرد...
اما الان هر کس دنبال این مطلب بگرده یکی از جاهایی که سر در میاره کلبهی من ِ!!
البته به احتمال زیاد دنبال یه مقالهی حاضر آماده میگرده برای ارائه!!
موتورهای جستجو نمیتونن حس کنن و درک کنن و دلنوشتههای و فکرها و تجربههای دوستداشتنی ِ دوستایی مثل تو رو برای آدم پیدا کنن...!
آره طبیعی ِ...خواستم جواب دعوتت رو داده باشم!
منم در اولین فرصت باید کتابشو بخرم و کامل مطالعهاش کنم! کتابِ خیلی خوبی ِ
من از طرف خودم دوباره برای نوشتن مطلبت دربارهی این موضوع تشکر میکنم...
لطف داری عزیزم