۱۳-بُتم بودی اما شکستی!

خیلی سخته این­جوری شکستن! مثل این می­مونه که از ساختمون 100 طبقه افتاده باشی پایینُ هیچ‌جات چیزیش نشه و فقط روحت بشکنه... یه جوری که هیچ وقت دیگه ترمیم نشه!

خیلی سخته یکی همدم لحظه­هات و سنگ صبور و راهنمات و آینه­ات باشه، تو همه­ی روزای زندگی اما یهو تو رو نبینه انگار نه انگار که یه روزی همه­کس­اش تو بودی و همه­کس تو بوده!!!

خیلی سخته برای کسی از جزئی­ترین مسائل زندگیت بگی اما اون...

از دیروز همه­ش دارم گریه می­کنم و نمی­دونم این اشک­های لعنتی کی تموم میشه! انگاری وصل به یه چشمه­ی بی­انتها!

 انگاری یکی دستش تو معده­­ام! انگاری یکی قلبم رو داره از تو سینه­ام می­کشه بیرون!

خیلی وقت­ِ ننوشته بودم دلم می­خواست وقتی اومدم شاد و پرانرژی باشم اما انگار شادی تو سرنوشت من جایی نداره!

می­نویسم این­جا  چون جایی دیگه­ایی ندارم! می­نویسم این­جا شاید این اشک­ها تموم شن!  

می­نویسم این­جا چون بعد از این دیگه همیشه باید  این­جا بنویسم!!!

نظرات 1 + ارسال نظر
الف.کاف سه‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 08:44 ب.ظ http://open-area.blogsky.com/


دختر خوب گریه نکن... پیش میاد از اینا زیاد بین دوستی‌ها...
یه روزی خیلی از دوستی‌ها یا کم‌رنگ میشه یا تموم میشه... خیلی کم ِ اون دوستی‌هایی که تو قصه‌ها زیاد شنیدیم...
کم‌ان دوستی‌هایی که تاریخ مصرف‌شون تموم نشدنی باشه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد