خیلی سخته اینجوری شکستن! مثل این میمونه که از ساختمون 100 طبقه افتاده باشی پایینُ هیچجات چیزیش نشه و فقط روحت بشکنه... یه جوری که هیچ وقت دیگه ترمیم نشه!
خیلی سخته یکی همدم لحظههات و سنگ صبور و راهنمات و آینهات باشه، تو همهی روزای زندگی اما یهو تو رو نبینه انگار نه انگار که یه روزی همهکساش تو بودی و همهکس تو بوده!!!
خیلی سخته برای کسی از جزئیترین مسائل زندگیت بگی اما اون...
از دیروز همهش دارم گریه میکنم و نمیدونم این اشکهای لعنتی کی تموم میشه! انگاری وصل به یه چشمهی بیانتها!
انگاری یکی دستش تو معدهام! انگاری یکی قلبم رو داره از تو سینهام میکشه بیرون!
خیلی وقتِ ننوشته بودم دلم میخواست وقتی اومدم شاد و پرانرژی باشم اما انگار شادی تو سرنوشت من جایی نداره!
مینویسم اینجا چون جایی دیگهایی ندارم! مینویسم اینجا شاید این اشکها تموم شن!
مینویسم اینجا چون بعد از این دیگه همیشه باید اینجا بنویسم!!!
دختر خوب گریه نکن... پیش میاد از اینا زیاد بین دوستیها...
یه روزی خیلی از دوستیها یا کمرنگ میشه یا تموم میشه... خیلی کم ِ اون دوستیهایی که تو قصهها زیاد شنیدیم...
کمان دوستیهایی که تاریخ مصرفشون تموم نشدنی باشه!