حرف دیگری نیست که با تو بگویم! تو نمیفهمی اندوه مرا
باور نمیکنم!
هرگز باور نمیکنم که سالهای سال
همچنان زنده ماندنم به طول انجامد.
یک کاری خواهد شد.
زیستن مشکل شده است
و لحظات چنان به سختی و سنگینی
بر من گام مینهند و دیر میگذرند
که احساس میکنم،خفه میشوم
هیچ نمیدانم چرا؟
اما میدانم دیگری به درون من پا گذاشته است.
و اوست که مرا چنان بیطاقت کرده است
احساس میکنم دیگر نمیتوانم در خودم بگنجم
در خودم بیارامم
از " بودن " خویش بزرگتر شدهام
و این جامه بر من تنگی میکند.
این کفش تنگ و بیتابی فرار!
عشق آن سفر بزرگ!...
اوه ، چه میکشم!
چه خیال انگیز و جان بخش است "اینجا نبودن"!
هنوز روی بالشم نشسته عطر تن تو
خیال من بو میکنه نقش گل پیرهن تو
هنوز صدای تو میآد میون بازیهای باد
کنار قاب پنجره هنوز دلم تو رو میخواد
تو این کسالت عبس تو این دیار همهمه
تو این سرا که بیکسی یه عمر عادته منه
به یاد دستهای تو تکرار روزُ میشکنم
به جستجوی یادِ تو با آدما حرف میزنم
به هم نمیرسیم ما چارهایی جز فاصله نیست
عهدی که بسته شده پس دیگه جای گله نیست
نوازش تو حک شده رو شرم گونههای من
اسم تو حرمتِ منه همبستهی جدای من
به اشتیاق اینکه باد از گونهی تو بگذره
لبای بیقرار من به باد بوسه میزنه
به هم نمیرسیم ما چارهایی جز فاصله نیست
عهدی که بسته شده پس دیگه جای گله نیست
اگر که اشتباه بود چه خوب بود اشتباه
اگر که کوره راه بود چه امن بود کوره راه
به هم نمیرسیم ما چاره ایی جز فاصله نیست
عهدی که بسته شده پس دیگه جای گله نیست
آدم خیلی حقیرِ بازیچهی تقدیرِ پل بینِ دو مرگِ مرگی که ناگزیرِ
بعد از مدتها دلم بشدت آهنگ گوش دادن میخواد! آخ خدایااااااااااااااا... چه کردی با من؟! هان؟! چرا من؟! میدونم داری میگی انتخابت اشتباهِ... خودِ خرم هم میدونم... خدایا بهم نیرو بده فقط همین! توانِ تحمل بده...
روز جمعه 31 اردبیهشت اتفاقی افتاد که 4 سالِ ذهنم رو درگیر خودش کرده بود! فک کن! اونم همونی رو گفت که من گفتم... خدایـــــــــــــــــــــــــا! چرا دنیات اینجوریِ! چرا؟!
چهقدر سخته که عشقت روبه روت باشه، نتونی همصداش باشی
چهقدر سخته که رفتن راه آخر شه!!!
یه دل پر از حرف ناگفته یه دنیا پر از خندهی ناشکفته
دو چشمی که حتی در اشکُ بسته یه ذهن پر از خالی و پوچ و خسته
یه آدم بدون رفیق قدیمی دو دریا بدون عصای کلیمی
دلی پر ز واژه پر از آه و ناله پر از غصههای منه چند ساله
اتاقی پر از خنده ی مرگ صدای اهالی پر از خشخش برگ
یه دختر چه غمگین چه خسته پر از درد و رنجه گرفته نشسته
تو چشماش یه بغض شکسته درونش دلی زار و خسته
داره خشک و خالی فقط می نویسه ولی من که دیدم چشاش خیس خیسه!
کاش بشه برات درس عبرت دختر
خیلی سخته اینجوری شکستن! مثل این میمونه که از ساختمون 100 طبقه افتاده باشی پایینُ هیچجات چیزیش نشه و فقط روحت بشکنه... یه جوری که هیچ وقت دیگه ترمیم نشه!
خیلی سخته یکی همدم لحظههات و سنگ صبور و راهنمات و آینهات باشه، تو همهی روزای زندگی اما یهو تو رو نبینه انگار نه انگار که یه روزی همهکساش تو بودی و همهکس تو بوده!!!
خیلی سخته برای کسی از جزئیترین مسائل زندگیت بگی اما اون...
از دیروز همهش دارم گریه میکنم و نمیدونم این اشکهای لعنتی کی تموم میشه! انگاری وصل به یه چشمهی بیانتها!
انگاری یکی دستش تو معدهام! انگاری یکی قلبم رو داره از تو سینهام میکشه بیرون!
خیلی وقتِ ننوشته بودم دلم میخواست وقتی اومدم شاد و پرانرژی باشم اما انگار شادی تو سرنوشت من جایی نداره!
مینویسم اینجا چون جایی دیگهایی ندارم! مینویسم اینجا شاید این اشکها تموم شن!
مینویسم اینجا چون بعد از این دیگه همیشه باید اینجا بنویسم!!!
این تست رو تو وبلاگ گیلاسی دیدم برام جالب بود دلم خواست نتیجهاش رو این جا ثبت کنم تا برام بمونه
(تاثیر گذار، برون گرا، واقع گرا، متفکر)
تو یک تیپ "تاجر" هستی و همیشه احتیاط می کنی که نکند یک وقت اتّفاق بدی بیفتد. اگر در دوران باستان زندگی می کردی، حتماً یک بربر وحشی می شدی ولی در دنیای امروز تو برای انجام فعالیتهای تجاری یا بورس سهام ایده آل هستی. تو ترجیح می دهی که واقع گرایانه فکر کنی تا خلّاق، و نحوه صریح رفتار و طرز فکرت به تو کمک می کند که در هر کاری که سعی می کنی انجامش بدهی موفق باشی. شخصیت قوی و اجتماعی تو ممکن است به دیگران اینطور نشان دهد که تو آدم عجول و بی باکی هستی اما چون عقل تو کاملاً بر قلبت مسلط است، خیلی به ندرت ممکن است به احساساتت اجازه دهی که راه رسیدن به اهدافت را سد کنند. موفق باشی.
................... اون بربر وحشیاش خیلی جالب بود |